من آن درخت زمستانی ، 
بر آستان بهارانم
که جز به طعنه نمی خندد، 
شکوفه بر تن عریانم
زنوشخند سحرگاهان ،
خبر چگونه توانم داشت
منی که در شب بی پایان،
گواه گریه بارانم
شکوه سبز بهاران را،
برین کرانه نخواهم دید
که رنگ زرد خزان دارد،
همیشه خاطر ویرانم...
کجاست باد سحرگاهان ، 
که در صفای پس از باران
کند به یاد تو ، ای ایران! 
به بوی خاک تو مهمانم 

#نادر_ناد_پور

Follow us on @text_selector
نظرات 1 + ارسال نظر
یک دوست چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 20:14

در سر زلف سیاه تو چه سوداست که نیست
وز غم عشق تو در شهر چه غوغاست که نیست

گفتی از لعل من امروز تمنای تو چیست
در دلم زان لب شیرین چه تمناست که نیست

بجز از زلف کژت سلسله جنبان دلم
خم زلف تو گواه من شیداست که نیست

پای بند غم سودای تو مسکین دل من
نتوان گفت که این طلعت زیباست که نیست

در چمن نیست ببالای بلندت سروی
راستی در قد زیبای تو پیداست که نیست

با جمالت نکنم میل تماشای بهار
زانکه در گلشن رویت چه تماشاست که نیست

گر کسی گفت که چون قد تو شمشادی نیست
اگر آن قامت و بالاست بگو راست که نیست

گفتی از نرگس رعنای منت هست شکیب
شاهد حال من آن نرگس رعناست که نیست

ایکه خواجو ز سر زلف تو شد سودائی
در سر زلف سیاه توچه سوداست که نیست

"خواجوی کرمانی"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد