در میان همهء خاطره ها بعضی از خاطره ها
چه عزیزند و چه پر قیمت و پر لطف و صفا
که درگوشهء آن خلوتِ دل , مانده اند به یادگار
تا که درروزی که من هستم و دل هستش و او
درهیاهوی سر ما دونفر سر برارند بگویند به ما
که به چه دلبندید؟
خویشتن ول کردید، پی عشق میگردید؟
بخدا عشق همین جاست ببین...
لای این خاطره ها ...
بین این آلبوم عکس...
یاد سهراب بخیر که اگر بود میگفت
چشم هارا باید شست جور دیگر باید دید
پس بشور چشم دلت تا ببینی که در این نزدیکی
صد هزار خاطره هست تا دلت گرم شود
و بدانی که خدا هست و خدا بانی این لطف و صفاست
.
.
درخت بی زمین
در میان باد و
تاریکی شب
در میان راهزنان و
جغدان شوم
در میان خاکستر خاطره ها
و سایه های ناعادلانه
کماکان بهار را
اندیشه می کند
بازگشت دوباره را
بر روبان خیال می زند .....
در میان همهء خاطره ها بعضی از خاطره ها
چه عزیزند و چه پر قیمت و پر لطف و صفا
که درگوشهء آن خلوتِ دل , مانده اند به یادگار
تا که درروزی که من هستم و دل هستش و او
درهیاهوی سر ما دونفر سر برارند بگویند به ما
که به چه دلبندید؟
خویشتن ول کردید، پی عشق میگردید؟
بخدا عشق همین جاست ببین...
لای این خاطره ها ...
بین این آلبوم عکس...
یاد سهراب بخیر که اگر بود میگفت
چشم هارا باید شست جور دیگر باید دید
پس بشور چشم دلت تا ببینی که در این نزدیکی
صد هزار خاطره هست تا دلت گرم شود
و بدانی که خدا هست و خدا بانی این لطف و صفاست
.
.
یارب آن یار سفر کرده ی ما یار تو باش
باصداقت سفرش هست نگهدار تو باش
هر کجا هست خدایا تو سلامش برسان
هم ، ولی باش به او حفظ بکن یار تو باش
ناصرش باش خدایا تو بشو راهنما
تا زمانی که قرار است همه کار تو باش
سفرش چونکه زیاد است تو به آخر برسان
قلب ما گشت غمین مونس غمخوار تو باش
تا بکی گوش بداریم خبر از آمدنش
خبر آمدنش قاصد اخبار تو باش
از غمش این دل ما گشت چو بیمار دگر
دل پرستار ندارد که پرستار تو باش
ما که ناچار شدیم بادل بی چاره چنان
ای خدا درد زیاد است که مرا یار تو باش
ای که گفتی تو به گمنام دعا کن تو بسی
من دعا گو که شدم حال خریدار تو باش .
درخت بی زمین
در میان باد و
تاریکی شب
در میان راهزنان و
جغدان شوم
در میان خاکستر خاطره ها
و سایه های ناعادلانه
کماکان بهار را
اندیشه می کند
بازگشت دوباره را
بر روبان خیال می زند .....
این شهر یا آن شهر
نه توانیست برای رفتن نه توانیست برای ماندن...
گر توانیست، نیست در آن اجازه ای...
یا که منتظر یک بازگشت یا که یک اجازه ی شوق انگیز...
بستن آنچه که لازم است
سفر کرد به سوی یار و دیدن یار
خاتمه داد به هر چه درد و غم و اندوه
با یک نگاه، با یک اشاره، با یک اجازه، با یک بازگشت دوباره...
و شروع کرد یک زندگی دوباره را...