درد من حصار برکه نیست.درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است
چه سخت است بدون خدا...میان این همه نفهم ، سخت تر هم میشود ، باز که بگذرد میبینی باز نمیشود ، مغرور راه میروی ، میخندی ، زندهای ، انگشت نما نیستی ،ولی شب که دراز کشیدی ، از خودت میپرسی خدایم کوو؟
گر شده بی وفا هست و نیست...بی گمان بی هوا گفت زیست...
او نیست که بیوفا شده
این هوای ابری دل من است
که نمیگذارد او طلوع کند
ای کاش ببارم و با طلوع
فردا
رنگین کمان شویم
آسمان ابری ... و این چیزی نبود که تو خواستی؟
ای کاش بباریم
فقط نگاه می کنم ..
که بیایی
درد من حصار برکه نیست.درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است
چه سخت است بدون خدا...میان این همه نفهم ، سخت تر هم میشود ، باز که بگذرد میبینی باز نمیشود ، مغرور راه میروی ، میخندی ، زندهای ، انگشت نما نیستی ،ولی شب که دراز کشیدی ، از خودت میپرسی خدایم کوو؟
بین یک مشت حصارو دیوارو زنجیر ما چه میکنیم
این جمعه حتما می آید اگر که او را بخواهی
دیگه منتظرش نیستم