پریشان کن سر زلف سیاهت

پریشان کن سر زلف سیاهت، شــــانه اش با من

سیه زنجیر گیسو بـــاز کن، دیوانـــــــــه اش با من

 که می گویـد که می نتوان زدن بی جـام و پیمانه ؟!

شراب از لــــعل گلگونت بده، پیمـــــــانه اش با من

مگرنشنیده ای گنجینه در ویــــــرانه دارد جـــــــای ؟!

عیان کـن گنج حسنت ای پری!، ویـــرانه اش با من

ز سوز عشق لیلی در جهان مجنون شد افسانه

تو مجنون ساز از عشقت مرا، افســانه اش با من

بگفتم: صید کـــــــردی مرغ دل، نیکو نگهــــــــدارش

سر زلفش نشانم داد و گفتــــــــــا: لانه اش با من

ز تــــــــــرک می اگر رنجید از من پیر میخـــــــــــانه

نمودم تـــوبه، زین پس رونق میخــــــانه اش با من

 مگو شمع رخ مـــــــــه پیکران پروانه هـــــــــــا دارد

تـــــو شمع روی خود بنمـــــا، بُتا ! پروانه اش با من

پی صــــــــید دل آن بلبل بــــــــــاغ صفــــــا، ساقی!

به گلزار صفـــــــا دامی بگستر، دانـــــــه اش با من

کنسرت زیرزمینی

دوست دارم 

یکبار دیگه که میام تهران

یکی بهم پیام بده 

وبگه

دوستم کنسرت زیر زمینی داره بلیط بگیرم بریم ؟

چقدر صدای کوزه رو دوست دارم ایکاش یاد بگیرم چجوری میشه کوزه نواخت

عاشقان، سر بر گیوتین

قرار بود من در حافظیه ی شیراز باشم

تو با قطاری از مسکو بیایی!

شبی خوش از بهار و ‌باد و باران!

شاید ساقدوشی مست

از پاریس برایمان شرابی گس

عطری دلاویز ،

کمی هم لبخند زیتون بیاورد

باز یادم می‌آید ، قرار بود

 انگشتری از غزل های حافظ به دستت کنم و با فالی سرخ

شعر زندگی را با هم آغازکنیم

چه کنیم!

 در هر سه کشور انقلاب شد!

بر  روسیه

 سرخ ها حاکم شدند

در فرانسه

عاشقان، سر بر گیوتین دادند.

و در ایران ...

البته که می دانی چه شد!

سالهاست که تو در کلیسای سن پترزبورگ

هر یکشنبه شمعی از دلتنگی‌هایت را به آتش می‌کِشی و من ...

در سقاخانه ی محلّمان

نان و ماستی، نذر ِعاشقان ِگمنام می‌کنم!

عزیزم!

به هم برسیم یا نه

مهمّ نیست!

خدا کند

دوباره در هیچ کشوری

انقلاب نشود!


#حجت_فرهنگدوست



عهد

بالاخره بارون بند اومد

منم به عهدم وفاکردم

رفتم توی حیاط یه سلامی به بوته حسن یوسفم کردم

گرمش بود

آب پاشیدم روی سرش

یکمم باهاش حرف زدم

 بهش گفتم این مهاجرته ، تو تنها نیستی ، من باهاتم ،میام هرروز میبینمت، مگر اینکه یکروز ازینجا برم و دیگه توی این کشور نباشم،

شاید منم مهاجرت کنم ازینجا برم به دورترین نقطه دنیا، جایی دورتر روی کره زمین.دورتر از شرق دور.

غصه نخور منهم اسیر سرنوشت توام

باید رفت..

غصه نخور



حسن یوسف

یکهفته است هوا بارونیه

دیگه وقتی هوا بارونیه دلتنگ هم نمیشم

 حتی همه چیو خاموش میکنم میشینم به صدای شرشرش گوش میدم

امروز رفتم قلمه حسن یوسف رو که از باغچه شهرداری توی جاده کنده بودم کاشتم توی باغچه 

کلی هم قربون صدقه اش رفتم 

گفتم تو دیگه ناامیدم نکن

بهش گفتم یه قراری بگذاریم 

من میام هرروز قربون صدقه ات میرم 

توهم برگهای قشنگ بنفشتو نشونم بده


بنظرم راضی بود ازجاش، قشنگ پشت باربیکیو کاشتمش که به دیوار تکیه کنه و پشتش خسته نشه