از ضربه های تیشه بر پیکرم سرودها بیاد دارم
سرودهایم در دل ماندند
نماندی که بشنوی
خداحافظ صدای تنهاییم
بدرود سرود اشکهام
بیاد آر مرا چون به ساحلی رسیدی در غروبی بهاری
مرا بیاد آر با صدای تیشه ها میان جنگلی نیمه شبهای تابستان
مرا بیاد بیار در کوره راههایی سپید از برف
بگنجانم کنار کوله ات
تا همیشه در سکوت
مهر اگر رخشد
ماه اگر تابد به پاییزم
بوی عطر سیبم فراموشی نیست
نبین سکوت خلوتم که من مدهوش عطر سیبیم که با تو چیده ام.
بخواب
آرام بخواب
که من
بر شانه هایت
سر میگذارم
میگذارم ریه هام پر از هوات شوند
هر نفس
تورا میبویم و
بیقرار میبالم.
چه آسان نفس میکشیم و
چه آسان از صدای خش خش شان به وجد می آییم
هرگز نگفتیم
چه رازیست در ترانه های پاییزی
آنگاه که قلب درختی را در زیر کفشهامان میشکنیم.
حلقه ای از یاسهای بنفش
از دست تو آویزان
بر شانه های من
مستم
در یک غروب ابری در دور دستها
مست بهار نارنجهام
آنسوی شب در انتهای راهی بی عبور
به تو میرسم.