سنگ دلان منشین

جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی

بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی

صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم

یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی

گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خواند

ور راه نمی‌دانی در پنجه ره دانی

بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس

با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی


نظرات 5 + ارسال نظر
شبنم چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 20:58

سلام

ممنون از متن جالبتان

آنچه که از دل بر آید
لاجرم بر دل نشیند

شبنم چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 21:09

غربت را نباید در الفبای شهر جستجو کرد همین که عزیزت نگاهش را به دیگری

فروخت تو غریبی .

حالا اگر غربتت واقعی باشد ...

شبنم جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 20:16

::
حرفهای زیادی داری
سکوت علامت چیست
نمیدانم علامت رضایت است یا همان جواب ابلهان خاموشی است
معنی جدیدی به سکوت داده ای
سکوتت را میفهمم
یعنی تصمیم دارم به تنهایی حلش کنم
نه ؟

شبنم جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 20:26

در عالم کودکی به مادرم قول دادم ،
که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم.
مادرم مرا بوسید.
و گفت : نمی توانی عزیزم !
گفتم : می توانم ، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم .
مادر گفت : یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی .
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم .
ولی خوب که فکر می کردم مادرم را دوست داشتم .
معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم !
بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم .
ولی وقتی پیش خودم گفتم ؛
کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود ، که انتخاب شد.
سالها گذشت و یکی آمد ، یکی که تمام جان من بود .
همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی !
من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم ،
او با آمدنش سلطان قلب من شده بود .
من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم .
آخر من خودم مادر شده بودم ...

شبنم جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 20:28

آدمها همدیگر را پیدا مى کنند…
از فاصله هاى خیلى دور
از تهِ نسبت هاى نداشته
انگار جایی نوشته بود که اینها
باید کنار هم باشند
مى شوند همدم
مى شوند دوست
مى شوند رفیق
اصلأ مى شوند جانِ شیرین…!
درست مى نشینند روى طاقچه ى دلِ هم
حرف هایشان یک جورِ خوبى دلنشین است
دل براى خنده هایشان ضعف مى رود؛
اصلأ بودنشان شیرین است
وقتى هم که نیستند
هى همدیگر را مرور مى کنند و مُدام
گوش به زنگِ آمدن هم هستند…
خدا این آدم ها را نگیرد از هم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد