ای مهربانترین
لبخند زندگی
طلوع رویاها
این خواب تر شیرین ..........
بگذار
لمسش کنم
جاودانگی ..............؟
نه نمیخواهم
جاودانگی نه
اما افسونش
افسانه مان را
ای خدای مهربانم
معبودم
جاودانه اش کن
افسون او
تن پوش آرزوها
او .................
نهایت من
بینهایت من
منتهای من
جادوی چشمان او
و دیگر
هیچ
سر بر آستان عشقت میسایم
سجده میزنم بر دستانت
عطرقدم های تورا
آنروز ،
روزهای تنهایی
غروب غمگینی
نسیم
برایم به ارمغان آورد
در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم
در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود
در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته ، محروم می کند
در 30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن
در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود می سازد
در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم ؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم
در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند
در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بد ترین دشمن وی است
در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب
در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید
در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نیز که میل دارد بخورد
در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست ؛ بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است
در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است ، به رشد وکمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود
در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباستدر 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است
الانم من ۸۰ سالمه
آخه عزیزم مشکل همین جاست
عدم فهم واژه به واژه
من میگم من مردم حالا عزیز شدم
اون مینویسه من مردم واسه تو
خوب همینه که نمیشه دیگه
عدم داشتن دیکشنری های یکسان
That's it
می آییم میرویم
می آییم میرویم
باز هم می آییمو میرویم
یک روز میرویم و دیگر هیچ
باز نمیگردیم
همه چیز همین جا
به پایان میرسد.
روزهای رفته را ..........
حتی آرزوهای آن روزها هم
تو رفته ای
تو درگذشته جاری
بودی
زنده
و من با صدای تو
زنده به عشق تو
اما اکنون
تو نیستی فقط همین
بدرود.
من کجای راهم ایستاده ام
به من بگو ای خدا
چند پله دیگر تا آفتاب
چند پستوی تو در توی دیگر تا بوی خاک
خاک معطر از عطر باران
به کجا میروم
نمیدانم
..