Salut, c'est encore moi

همه در حال تغییریم  
پس هرچیزی محتمل است 

Tu sais, j'ai beaucoup change 
Je m'étais fait des idées
Sur toi, sur moi, sur nous
Des idées folles, mais j'étais fou

Tu n'as plus rien à me dire
Je ne suis qu'un souvenir
Peut-être pas trop mauvais
  Jamais plus je ne te dirai
نظرات 3 + ارسال نظر
ر.جنکی چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 http://fly.blogsky.com

سلام دوست عزیز.
خیلی چیز ها تغییر می کنند، بعضی چیزها هم تغییر نمی کنند. کدامیک مهمتر است؟؟

به هرودوتاییشون نیازمندیم

... پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:09

در جوانی آنگاه که رؤیاهایمان با تمام قدرت درما شعله ورند خیلی شجاعیم

ولی هنوز راه مبارزه را نمی دانیم، وقتی پس از زحمات فراوان مبارزه را می آموزیم دیگر

شجاعت آن را نداریم.

... پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 20:11

شب بود بیابان بود زمستان بود

بوران بود سرمای فراوان بود

یارم در آغوشم هراسان بود

از سردی افسرده و بی‌جان بود



از بهر آن سیمینبر خوشگل

از جسم و جان خود بودم غافل

میکوشیدم بهرش از جان و دل

میبردمش با خود سوی منزل



گیسویش ، از باد و باران گشته آشفته

در مویش گویی مروارید غلتان خفته



طی شد راه دشوار ، آخر بر من و یار

با بوسه‌ای گرمی به او دادم

با لبهای چون قند ، بر رویم زد لبخند

برد آن همه رنج و غم از یادم

فریدون فرخ زاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد