همه در حال تغییریم
پس هرچیزی محتمل است
Tu sais, j'ai beaucoup change
Je m'étais fait des idées
Sur toi, sur moi, sur nous
Des idées folles, mais j'étais fou
Tu n'as plus rien à me dire
Je ne suis qu'un souvenir
Peut-être pas trop mauvais
Jamais plus je ne te dirai
سلام دوست عزیز.
خیلی چیز ها تغییر می کنند، بعضی چیزها هم تغییر نمی کنند. کدامیک مهمتر است؟؟
به هرودوتاییشون نیازمندیم
در جوانی آنگاه که رؤیاهایمان با تمام قدرت درما شعله ورند خیلی شجاعیم
ولی هنوز راه مبارزه را نمی دانیم، وقتی پس از زحمات فراوان مبارزه را می آموزیم دیگر
شجاعت آن را نداریم.
شب بود بیابان بود زمستان بود
بوران بود سرمای فراوان بود
یارم در آغوشم هراسان بود
از سردی افسرده و بیجان بود
از بهر آن سیمینبر خوشگل
از جسم و جان خود بودم غافل
میکوشیدم بهرش از جان و دل
میبردمش با خود سوی منزل
گیسویش ، از باد و باران گشته آشفته
در مویش گویی مروارید غلتان خفته
طی شد راه دشوار ، آخر بر من و یار
با بوسهای گرمی به او دادم
با لبهای چون قند ، بر رویم زد لبخند
برد آن همه رنج و غم از یادم
فریدون فرخ زاد