چه بهتر که بگذاریم آسیابهای بادی رها شوند در باد
بگذاریم بادها بوزند
بگذاریم پرنده ها پشت پنجره هایمان جفت گیری کنند
سهم ما ایستادن در مقابل تندبادها نیست
بیائید همسوی روان آب
بایستیم
رها شویم
دل ببازیم
بی رنگ شویم
دل به دریا بزنیم
دریایی شویم
سهم ما همین است
بیایید قلم را در آبرنگ بی رنگی بزنیم
هرچه او بخواهد
سهم تنهائیمان
رنگ میگیریم
بیایید بیرنگ شویم
این بار
برای همین یکبار
بیائید بیرنگ شویم.
می ترسم
ز یاران آنقدر بد دیده ام کز یار میترسم به بیکاری چنان خو کرده ام کز کار میترسم
شاپویی ها خطرناکند و ترسیدن از آن واجب ولی با این خطرناکی من از دستار میترسم
نه از مار و نه از کژدم نه زین پیمان شکن مرد از آن شاهنشه بی دین و خلق آزار میترسم
نمیترسم نه از مار و نه از شیطان نه از جادو غم خودرا به یک سو هشته از غمخوار میترسم
چو بی اصرار کار از دست مردم بر نمی آید چه کار آید ز دست من که از اصرار میترسم
فراوان گفتنی ها هست و باید گفتمش اما په سازم دور دور دیگرست از دار میترسم
هیچ چیز مرا تشویق نمیکند که زلال درونم را فراموش کنم
حتی زیباترین ترفندها برای بدست آوردن بهترین ها
من پاکی عمق چشمه ساران را بر بلندای میان تهی ابرها ترجیح میدهم
بی رنگی بهترین رنگه دنیاس !
رنگ بی رنگی...