گاه می اندیشم که چرا یکسر زبان نمیشوم
چرا بر پهنه افق جاری نمیشوم
چرا راکد میشوم
گاه حس میکنم در میان توده ای ژل راه میروم
این روزها دوباره ذهنم یاریم نمیکند
آیا من مرده ام
ای خدا
آیا من زنده ام
بمن بگوئید
چه کنم
آیا من خسته ام؟
جه کسی میفهمد برای چه کسی اهمیت دارد..
من چه ام..
کجایم
چه آرزوها داشته ام که ............
چه غمگینم امشب...
کلام تو حامل سرمایه و اعتبار توست، آنرا هدر نده،آنرا در جهت احاطه بر سرنوشتت و کنترل زندگی ات به کار گیر....
منم هم مانند تو لحظه های بسیاری را گریسته ام از این که بار سنگین غم رهایم نمی کند.من تو را می فهمم
نازنینم ، الهامم
نفیس ترین هدیه خدا به من
ای کاش همه چیز به پاکی و سادگی دوستی زیبای ما در عمق کودک چشمان پر اشکمان آبی آبی بود.