دلم گرفته از این شهر و مردمان حسودش شبیه میله زندان شده، خطوط و حدودش
به تنگ آمدم از دست بوته های زمینگیر که نخل، اجازه ندارد ، رود به لاک صعودش
نشسته گرد غریبی، به روی چهره شهرم چگونه می شود آیا؟ از این غبار زدودش
به غیر جغد ملامت ، به جز کلاغ مذمت پرنده پر نگشوده ، در آسمان کبودش
چه فرق می کند این شهر ، براش ، بود و نبودم چه فرق می کند این شهر ،برام، بود و نبودش
کنون که زندگیم ،مثل " مار و پله شده است نه دلخوشم به فرازش ، نه دلخورم ز فرودش
فقط اگر گله ای هست، ز دوستان خودم هست که دوست – دشمن جانم- تنم، کبود عمودش
آرزو دارم رها شوم بروم تا دوردستهای ناشناس تا جایی که بویی از این شهر رنگی ازین شهر نشانی از دورنگیها جایی که اینجا نیست هر جا اما اینجا نه شهری که مرا می رنجاند مردمی که در پستوی قلبشان مریم جایی ندارد مریم در آنسوی تاریخ در تاریکی مرده است جایی ماندم و دیگر نیامدم محروم شدم چون مثلشان فکر نمی کردم چون من میخواهم فریاد کنم من آزاد آفریده شده ام چون اصول شکنی میکنم فریاد زدم من هستم این جرم من
دیر؟؟؟ دیر یعنی چه؟مفهومش را نمی دانم. این کلمه در دامنه تلاش من و تو جایی ندارد!!!
الهام جان اینها همون خارهای غربتند که منو تو تنامون خیلی با هاشون آشنایی دارن
مار و پله
دلم گرفته از این شهر و مردمان حسودش
شبیه میله زندان شده، خطوط و حدودش
به تنگ آمدم از دست بوته های زمینگیر
که نخل، اجازه ندارد ، رود به لاک صعودش
نشسته گرد غریبی، به روی چهره شهرم
چگونه می شود آیا؟ از این غبار زدودش
به غیر جغد ملامت ، به جز کلاغ مذمت
پرنده پر نگشوده ، در آسمان کبودش
چه فرق می کند این شهر ، براش ، بود و نبودم
چه فرق می کند این شهر ،برام، بود و نبودش
کنون که زندگیم ،مثل " مار و پله شده است
نه دلخوشم به فرازش ، نه دلخورم ز فرودش
فقط اگر گله ای هست، ز دوستان خودم هست
که دوست – دشمن جانم- تنم، کبود عمودش
آرزو دارم رها شوم
بروم تا دوردستهای ناشناس
تا جایی که بویی از این شهر
رنگی ازین شهر
نشانی از دورنگیها
جایی که اینجا نیست
هر جا اما اینجا نه
شهری که مرا می رنجاند
مردمی که در پستوی قلبشان مریم جایی ندارد
مریم در آنسوی تاریخ در تاریکی مرده است
جایی ماندم و دیگر نیامدم
محروم شدم چون مثلشان فکر نمی کردم
چون من میخواهم فریاد کنم من آزاد آفریده شده ام
چون اصول شکنی میکنم
فریاد زدم من هستم
این جرم من
میشنوم...